عکس
تو از اين جا
در عکس کامل فوارهای وسط آشتی هستی
و سطر شانههای تو اضطراب لحظهای فوریست
تو از اين جا
دو دست روی سلسلهای کوه ريخته بر شانههای پروازی
که خط مستقيم شاپرکی را شکستهست
تو از اين جا
کليدهای باغ و مفرغ کامل
خزيده زير سينهی چپ میزند به در باغ دو دستی گرفته سينیی با عکس تو رويش ديدهام هستی
تو از اين جا
ـ و آتشی که زير پوست کاغذیام میتپی ـ
درست عکس تو با فرق باز کرده از اين جايی
شتاب
او از هوا شتاب میگرفت
و هوا از او
من حاصل از شتاب
او حاصل از هوا
و هر دو تا کلاً
حاصل از شتاب هوا بوديم
يک لحظه از شتاب هوايش نيست میشدم
يک لحظه از هوای شتابم نيست میشد
و هست و نيست ما کلاً
داشت به باد میرفت
و دور و دورتر میشد
و در آن دوردست دور
ما کلاً
شبيه باد میشديم
و باد هم شبيه ما
سقوط
از ارتفاع گلويش نمک زدم به داغ جگر
و رفتمش که لب از آتش بردارم
گفت: از اول!
که در صدای وحشی اعماق
پريدن دهان بزرگی شد
و از زمين برخاست
چشمانم تا پشت سرم گشت
گشتم به دور شانهی خاکستر
از ارتفاع تکهتکه شدن
که پردهها کنار رفت و ما
شناور از وسط پنجره رفتيم آن طرف
در حس ارتفاع آن طرف
انگار چنگ میزدم به باد
گفتم: چه پوست سفتی!
گفت: از اول!
به اول از نمک خواب پريدم
و گفتم: زمين کجاست؟
گفت: خوردمش!
و ارتفاع نگاهش تکهتکه ريخت
گفتم و گفت: قسم میخورم!
مسافران قطب
گفتم: برو قطبِ شمال!
راننده برگشت نگاهم کرد
خرسی سفيد بود
با دندانهايی چاقويی
ستارهی قطب درخشيد
شب درخشيد
الماس يخ در نگاهِ خرس درخشيد
لحظهای چاقو
لحظهای خورشيد
با مسافران قطب
آوازی میخواهم
و خلق کرد
و خلق کرد خدايی عجيب
گنده غولی هفت پهلو
در افکاری تو در تو
ـ از من کنار برويد!
از خودش ساخته شد
و بالا رفت
ـ از من به من نرسيد
و هيچ کس به او نرسيد
که تو در تو خدايی بود بنده خراب
افکار گندهاش که به هفت دنيا شد
ـ از خودم هفت تر شدم
بالا کنار عجيب از کنار خودش برداشت
ـ از کنار من برم ندار!
فرياد زد از دهان من: کجاست؟
تا خسته از اين کساش شد پهلو
و خلق کرد
خدايی تو در تو!
و تازه
و تازه مادرم میشد
که در دو سالگی هفتاد و پنج سالگیاش را به دوش میکشيد
و از ستون فقراتم عبور کرده بود
عصرها خيال بخت خوشش را قدم میزد
و مثل قورباقهای که به يک دايناسور نگاه میکند
پُر از تردد اميال واژگون میشد
با سر درون معجزه که شيرجه میزد
در ارتفاع دو سانتی هفتاد و پنج متری خود را تلف میکرد
و مثل ردّ مارمولکی بر اعصاب من میماند
تازه میخواست مادرم شود
که شير پاکتیاش در کف خندهای وارفت
و در مسير خيالات آبیاش
همدوش سايهای مبهم شد