خورشید از ستون‌های شهر شره کرد
و نوری مقدس که پنجره‌ها را کور کرده بود
بر سنگ قبرهای چرک سایه انداخت
تا مرده‌های تشنه دهان از گور برخیزند
خیابان‌های بی‌درخت
نفس زنان و به خود پیچان
آدمک‌های عریان را با چشمانی خواب آلود
از ستون‌های لرزان پله پله بالا می‌بردند
و روی شیشه‌های مقدس
که آغشته با بخار اوهام رنگی بود
رها می‌کردند
تا خورشید در سویدای شهر ذوب می‌شد
تاریکی فرزندی پاکیزه به دنیا می‌آورد.

نوشته شده توسط خامه پرست در چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴ |