یکی از دوستانم گفته بود که می خواهد به دیدنم بیاید. منتظرش بودم. وقتی آمد پیرمردی هم همراهش بود. کسی که خیلی دلم میخواست او را از نزدیک ببینم و با او هم صحبت شوم.. رماننویسی که تا کنون دهها عنوان کتاب چاپ کرده یا آماده چاپ دارد. مشهورترینش رمان ترلان است. در شروع صحبتها دوستم تذکر داد که بلند صحبت کنم تا گوش تقی بتواند بشنود. میترسیدم با پیرمرد خرفتی طرف باشم اما به محض این که شروع به صحبت کرد، او را بسیار با نشاط و هوشیار یافتم. به دقت به وقایعی اشاره میکرد و نکاتی را میگفت که بیتردید نشان از درک موقعیت داشت. خوب و پشت سر هم حرف میزد. نگران بودم که در موضوعات کهنه و قدیمی مثل حذب توده و مسائل سیاسی گذشتههای دور صحبت کند ولی خوشبختانه بیشتر حرفها دربارهی نویسندگی و رمان بود. تولستوی را بزرگترین رمان نویس میدانست و بدش نمیآمد کمی از رمانهایی که نوشته تعریف کند. امیدوارم در پستهای بعدی بیشتر راجع به او بنویسم.
این جا شلمچه است؛ البته پس از گذشت بیست سال از عملیات کربلای5 در نوزده دیماه 1365. به نظر شما چفيه بهم میآد؟
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین؛
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین.
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین؛
اندر دو جهان، که را بُود زهرهی این؟