پاییز که راه رفتنش زخم زمین است،
طغیانِ رنگ‌ و برگ‌ها درد‌آفرین است.


آتش دویده در رگ و پی، در پوستی سرد،
تن پوش شعله بر تن خاک سنگین است.


موسیقیِ گنگِی که می‌پیچد گلوی باد را
رقص غروب خزانی از آن حزین است.


نوش درمانی همه در گریز زخم
زوال سری بی‌امان، سرشت زمین است.


می‌کوبدش برهنه‌ی پایِ زمان که فصل،
پاد بهار و رسم بهانه چنین است.

این هم از دست پخت هوش مصنوعی وقتی یک شعر آزاد (پست قبلی) رو بهش دادم و خواستم در قالب غزل دربیاره.

نوشته شده توسط خامه پرست در یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ |