هم‌روشنان

هم‌روشنانِ من، هميشه با همه، از جمله من

شوخی‌ها می‌کنند

و سپس می‌کُشند.

از جمله اسم‌های شوخ عجيبی

که آدم غيبش می‌زند

و می‌زنند روی سيمِ آخر و هی پاره می‌کنند

سيم‌های آخرِ آدم را.

 

کسی مگر از اسمِ خودش عبور می‌کند اين‌جا؟

البته عبورش کنيد به شوخی

تا بگويد باز، هم‌شوخی‌ات منم اين‌جا

نيست!

 

بالاخره بايد غيبش کنم

شايد به سايه آمده تا روشنم کند

از اسمِ خودش بوسه‌ای عجيب، بياور     ده!

تا بگويد من، هم‌روشنت هستم             به!

سيم‌اش را پاره کنيدش از آخر

سپس بکُشيدش!

 

 

 

شيشه

 

شيشه به من عمر می‌دهد که بشکنم به تو

که شيشه می‌ رها شود از اين طرف

و می‌شود رها

‌به سوی آن طرفی‌ها

 

حتماً ديده‌ای

و در هوا رها شده‌ای

که تکه‌های تو بودم

و حتماً تيز، دستِ تو را زخم کرده‌ام

 

اين زخمِ کاری‌ی رها شده بر سطح شيشه

که شيشه می‌ رها شده شفاف و سرخ

 

حتماً ديده‌ای

و در هوا رها شده از دست‌های من موجی

که تو را اين بار

تکه تکه می‌کند از اين طرف

يک بار ديگر از تو می‌شکند به سوی آن طرفی‌ها

 

با اين زخمِ کاری‌ی شفاف و سرخ

من حتماً

يکی از آن طرفی‌هايم

نوشته شده توسط خامه پرست در یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۴ |

 

علی در بستر شمشير خوابيد

و شير از دهان سحر خورد

نطقش غريو چاه بود در شب کوفه

با کوزه‌ای نمک از طاق نور می‌گذشت

که سايه از پيامبر گرفته بود

و شکل شمشير خودش شد که گفت:

                  غمگين جهل بودم و

                  سنگين عدل در سر!

 

عرب از فرق زخم می‌گذشت

با چشم اشاره‌ی قرآن

با دل عبور درد

 

در آفتاب ظهر ذوب لا می‌شد

علی ضرب در خدا می‌شد

نوشته شده توسط خامه پرست در شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴ |