تازگی در خواب‌هایمریش سفید

پیرمردی می‌آید

با ریش و موی سپید

و عصایی در دست

در خواب‌های قدیمی‌ام

نوجوانی بود

با گردنی باریک و پاهایی دراز

راستی سرعت خواب‌هایمام

چه زیاد شده است.

نوشته شده توسط خامه پرست در یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۹ |

مدتی بود که به دلایلی وقت کُش، این صفحه تازه نشده بود. از نظرات‌تان متشکرم و از پاسخی مناسب و به وقت شرمنده‌ام. مرا می‌بخشید. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده:

1-       می‌خواستم عکسی از خودم، که در عروسی پسرخاله‌ام انداخته بودم، بگذارم که آپلود کاردرستی نیافتم.

2-       فعلاً دفتر شرکت را تخته کرده‌ام. اگر کاری که در شهرک صنعتی شروع کرده‌ام به جایی برسد دوباره فعال خواهد شد.

3-       خرگوشم را واگذار کردم رفت. شده بود قد یک گوساله.

4-    امسال دوبار به نمایشگاه کتاب مشرف شدم. یکبار وقتی به عروسی پسرخاله رفته شدم و بار دیگر با نهاد کتابخانه‌ها، که رفت و برگشت کنار آقای احمدخانی نشستم. کتاب‌های خوبی گرفتم که هنوز وقت خواندنشان را پیدا نکرده‌ام.

5-       برخی از ایمیل‌ها و کامنت‌های محبت‌‌آمیز دوستانی را بی‌پاسخ گذاشته‌ام که باز می‌بخشید. آه

6-    یکی پرسیده بود که پس کی ازدواج می‌کنی. معمولاً به این جور سوال‌های شیطنت‌آمیز جواب نمی‌دهم اما اخیراً یکی از دوستان و آشنایان مرتکب کاری شده است بسیار عجیب که مرا حسابی آشفته کرده است. حالم که سر جایش آمد تعریف خواهم کرد. اما نه داداش، هنوز آدم مناسبش را پیدا نکرده‌ام.

7-    کتاب روز امتحان که داستانی است بر اساس خاطرات سرهنگ اسماعیلی، خرداد امسال منتشر شد و یک نسخه به دستم رسید. می‌خواستم برای معرفی عکسش را بگذارم اینجا که به سرنوشت بند اول دچار شدم

8-       درخت گیلاس پیوندی‌مان (حتماً مهران و مجتبی یادشان هست) دارد خشک می‌شود.

9-    مدتی است نشده یک دل سیر بنشینم و با کسی حرف بزنم. روزگارم در سکوت می‌گذرد. وای به حال گوش کسی که این روزها با من قراری بگذارد اگر بگذارد.

10-  چند مطلب باید بنویسم؛ یکی در مورد کتاب سلمان خودمان. نقد کتاب گروه کتاب هم هست و البته چند مطلب کوچک دیگر که امیدوارم فرصت شود تا این صفحه را هم که مثل بیابان لم یزرع افتاده تازه کنم.

نوشته شده توسط خامه پرست در شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹ |