تازگی در خوابهایم
پیرمردی میآید
با ریش و موی سپید
و عصایی در دست
در خوابهای قدیمیام
نوجوانی بود
با گردنی باریک و پاهایی دراز
راستی سرعت خوابهایمام
چه زیاد شده است.
مدتی بود که به دلایلی وقت کُش، این صفحه تازه نشده بود. از نظراتتان متشکرم و از پاسخی مناسب و به وقت شرمندهام. مرا میبخشید. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده:
1- میخواستم عکسی از خودم، که در عروسی پسرخالهام انداخته بودم، بگذارم که آپلود کاردرستی نیافتم.
2- فعلاً دفتر شرکت را تخته کردهام. اگر کاری که در شهرک صنعتی شروع کردهام به جایی برسد دوباره فعال خواهد شد.
3- خرگوشم را واگذار کردم رفت. شده بود قد یک گوساله.
4- امسال دوبار به نمایشگاه کتاب مشرف شدم. یکبار وقتی به عروسی پسرخاله رفته شدم و بار دیگر با نهاد کتابخانهها، که رفت و برگشت کنار آقای احمدخانی نشستم. کتابهای خوبی گرفتم که هنوز وقت خواندنشان را پیدا نکردهام.
5- برخی از ایمیلها و کامنتهای محبتآمیز دوستانی را بیپاسخ گذاشتهام که باز میبخشید. آه
6- یکی پرسیده بود که پس کی ازدواج میکنی. معمولاً به این جور سوالهای شیطنتآمیز جواب نمیدهم اما اخیراً یکی از دوستان و آشنایان مرتکب کاری شده است بسیار عجیب که مرا حسابی آشفته کرده است. حالم که سر جایش آمد تعریف خواهم کرد. اما نه داداش، هنوز آدم مناسبش را پیدا نکردهام.
7- کتاب روز امتحان که داستانی است بر اساس خاطرات سرهنگ اسماعیلی، خرداد امسال منتشر شد و یک نسخه به دستم رسید. میخواستم برای معرفی عکسش را بگذارم اینجا که به سرنوشت بند اول دچار شدم
8- درخت گیلاس پیوندیمان (حتماً مهران و مجتبی یادشان هست) دارد خشک میشود.
9- مدتی است نشده یک دل سیر بنشینم و با کسی حرف بزنم. روزگارم در سکوت میگذرد. وای به حال گوش کسی که این روزها با من قراری بگذارد اگر بگذارد.
10- چند مطلب باید بنویسم؛ یکی در مورد کتاب سلمان خودمان. نقد کتاب گروه کتاب هم هست و البته چند مطلب کوچک دیگر که امیدوارم فرصت شود تا این صفحه را هم که مثل بیابان لم یزرع افتاده تازه کنم.